آروينآروين، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره
پيوند مامان و باياي پيوند مامان و باياي ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
طناز(مامان آروين)طناز(مامان آروين)، تا این لحظه: 40 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

دنیای من آروین

فدات بشم كه سرما خوردي

قشنگ مامان برا اولين بار بد  جوري سرما خوردي. سرفه ميكني، بينيت كيپ ميشه. و شير خوردنت سخته. هر چي دارو هاتو ميدم و قطره رينو سالتين برا بيني استفاده ميكنم خوب نمشي. شبها گريه ميكني و خواب نداري. قربونت بشم الهي . خيلي  دلم ميگيره وقتي تو رو بيحال ميبينم. عشقم  از اينكه مجبورم دارو بهت بدم منو ببخش. اما به خاطر خودته. بايد زوود خوب بشي. امروز ميخوام از دكتر سخا برات وقت بگيرم ، ببرمت داروهاتو عوض كنه. ايشالا زودتر خوب بشي. ماشكي مامتن جون خونه بود. اون وقت تو خونه ميموندي، اين روزا هوا خيلي سرده و منم مجبورم تو رو هر روز صبح كه ميرم سر كار ببرم واسه خاله شهلا يا مامان جون مهين. البته بيشتر به خاله شهل...
6 اسفند 1393

خواب مامان بزرگ

ديشب خواب مامان بزرگ رو ديدم. رو سكويي چندين نفر نشسته بودن و من فقظ مامان برزگ رو شناختم. لباس آبي روشن تنش بود ، موهاش اصلا سفيدي نداشت. خيلي مظلوم نشسته بود و نيگام ميكرد. تو تعبير خواب يگاه كردم لباس روشن دليل بر اعمال نيك مزده ميباشد.  ميدوني آروين خيلي دوسش داشتم.، خيلي مهربون بود و ما رو خيلي دوس داشت.. دلم خيلي براش تنگ شده... بابا بزرگ هم مهربون بود. خيلي وابسته بودن به هم. برا همين بابا بزرگ هم نتونست دوريشو تحمل كنه خيلي زود پر كشيد و رفت پيشش و ما رو تنها گذاشت.خدا رحمتشون كنه. بابا بزرگ و مامان بزرگ هميشه دوستون خواهيم داشت و به يادتان خواهيم بود. ...
26 بهمن 1393

بيحوصلگي بابا جون

بابا جون خيلي از سوزش لبش شاكي بود از ديروز كه تب خالشو برداشتن  خال نداره. براش خاله شهلا عدسي آورده بود كه برا نهار بخوره آخه غذا نميتونه بخوره. مامان اينا هم ظهر اومدن با خاله اينا. برا بابا سوپ هم درست  كرد شهلا.خاله ايا هم تا عصر خونه ما بودن. خاله آزمايش بابا بزرگ رو نيگاه كرد اما متوجه نشد. ار بابا پرسيد خاله،بابا  گفت دكتر 4 سانت برداشتن. 5 تا بخيه خورده  دوباره نمونه برداشتن. هوري دلم ريخت. اشكم در اومد. ناراحت شدم. فداش بشم ايشالا كه هيجي نميشه. همه كلي دلداري دادن كه هيچي نيس تموم شد. اما بابا ناراحت بود. اصلا حا ل و حوصله نداشت. فداش بشم. ايشالا هيجي نيس. من ميميييييييييييييييييييييرم....
25 بهمن 1393

اومدن عمه الميرا

ار چهار شنبه خونه مامان جون مهين بوديم. عمه الميرا اومده بود . تو چهارشنبه ظهر  با بابا رفتي خونه مامان مهين جون منم شب اومدم.كلي با عمه بازي كردين. شب اونجا مونديم. منم صبح رفتيم  سركار . پنج شنبه هوا خيلي خوب بود. واقعا زمستاني(برفي) دوس داشتم خونه بودم و ميتونستيم باهم بريم تو برفا عكس بگيريم. خواستم مرخصي ساعتي بگيرم. و برا همين زنگ زدم به گوشي مامان جون كه گفت  اوديم خونه خاله نوشين. ديگه ساعتي نگرفتم. ظهر كه داشتم ميرفتم خونه هنوز برف ميباريد. يكساعتي طول كشيد برسم خونه از بس ترافيك بود. شما حدود 4 اومدين كه تو هم حواب بودي. ديگه عصر نخواستم  ببرمت بيرون. آخه نميخواستم سرما بخوري عشقم. يه كم سرفه ميكني ترس...
25 بهمن 1393

گريه پشت سر مامان

عريرم ديروز برا اولين بار كه بغل بابا بودي پشت سرم گريه كردي.دلم گرفت اما از يه طرف حس خوبي بهم دست داد كه بغل بابا بودي اما وقتي من ميخواستم ار ماشين پياده شم كه برم سر كار گريه كردي . آخه سابقه نشون نداده بود بغل بابا باشي و منو بخواي چه برسه به اينكه گريه كني. عزيييييييييييييييييييييزم. شما رفنين خونه مامان مهين جون (مامانم 4شنبه رفته كليبر برا مراسم ياد بود كه بابا و عمو  اينا براحاجي بابا گرفتن،خدا رحمتش كنه.)منم امدم سر كار. اما دلم همش پيش تو بود . دوست دارم عشقم.
16 بهمن 1393

لاله پارك

پريشب كه ميشه پنج شنبه  شب ، ابا از سر كار كه اومد رفتيم لاله پارك. تو خيلي ذوق و شوق داشتي. همش ميخواستي هواه بري . بدويي ، اما  بابايي ار ترس اينكه بيفتي بغلت كرد. (زياد رفتيم لاله پارك ، اما تو اون موقع ها  همش تو بغل بودي) بابا برات  اسباب بازي خريد  ( حيوانات). اسباب بازي زياد داري من نذاشتم بابا برات زياد بخره.  اونايي هم كه تو خونه هست  اصلا بهشون دس نميرني. بيشتر با توپ دوس داري بازي كني. بابا جون(مجيد) دستش درد نكننه برات تا حالا 4 تا توپ خريده. بعد لاله پارك بابا مارو برد كبابي پاكدل . تو راه تو خوابت برد بابا كلي غصه خورد كه كاش لاله پاك نميرفتيم . گفتم بريم  كبابي بيدار ميشه. الخق...
11 بهمن 1393

قربوون مامان گفتنت

عزيرم قربونت برم كه ميگي مامان. فدات يشم. ديگه به راحتي ميگي مامان. مامان كه ميگي قند تو دلم آب ميشه. فدات بشم الهي..بابا رو خيلي وقته ميگفتي. اما مامان تلفظش كمي سخت بود برات.. كلمات زيادي رو ميگي. مثه پيشي، جيش. نه نه. راستي با ني آبميوه  آبميوه نوش جان ميكني. فدات يشم. دنيامي. تا ميگم در در ميخوايم بريم. اجازه ميدي به راختي لباساتو تنت كنم.  دوست دارم. ...
7 بهمن 1393