دو روزی رفتیم کلیبر ، اونجا حسابی بازی کردی. اینجا آتیشروشن کرده بودیم. همه هیزم ها رو اوردی ریختی رو آتیش، لباسات کاملا سیاه شده بود. دیشب از بس بازی کردی و خسته شدی ،فردا صبحش تا۱۰ خواب بودی،به زور بیدارت کردم که پاشوبازی کن امشب میریم تبریز. اینجا چکمه پوشیدی و خاکستر ها رو جمع میکردی و بیل میزدی باغچه رو از تو باغچه سیب زمینی از زمین پیدا درآوردی و کلی ذکق داشتی ، مدام منو صدا میزدی مامان بیا بببین سیب زمینی پیدا کردم و گوجه فرنگی اینجا برا زنبورا خط و نشون میکشی و اذیتشون کردی با چوب زدی رو کندو ها ... آخ آخ اینجا هم زنبوره که خط و نشون میکشیدی براش...