آروينآروين، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره
پيوند مامان و باياي پيوند مامان و باياي ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
طناز(مامان آروين)طناز(مامان آروين)، تا این لحظه: 40 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

دنیای من آروین

آروينم ، همه اميد و آرزويم اين روزها مادرت دلش غمگين و چشمانش بارانيست براي ناملايمتهاي زندگي

اين روزها ... از آن روزهاست .... كه دلم ميخواهد يك گوشه بنشينم ... و سرم به كار خودم باشد... نه كسي زنگ بزند ،... نه صدايم كند... نه حتي حالم را بپرسد... دلم ميخواهد كه آشفته باشم ،.. لباس تميز نپوشم .. حتي موهايم را شانه نكنم.. دلم ميخواهد مال خودم باشم... مال خود خودم.. زانوهايم را در آغوش بگيرم...  و به قبل فكر كنم ... به زماني كه گذشت و چه ناجوانمردانه گذشت..و به بعد .... يا حتي فكر نكنم .. بغض كنم.. براي نداتشته هايم .. بغض كنم.. گريه كنم .. كاش ميشد اين روزها  تابلوئي به گردن انداخت و يا كاغذي به پيشاني چسباند... كه رويش نوشته باشد ... عزيزان من شما را دوست دارم...
14 مرداد 1396

عيدت مبارك قشنگم

آروينم  عيد امسال جهارمين عيد نوروز هست كه حضور پرمهر تو تو خونمون جاريست. عشقم سال نو مبارك. من و بابايي برايت سالي پر از شادي، سلامتي آرزومنديم. امسال مفهوم عيد و بهار رو ميدوني.  ميدوني كه بهار بياد درختا شكوفه ميدن، هوا گرمتر ميشه. از بس گفتيم كه بهار بياد ميبريمت پارك الان زمستونه هوا سرده. تو هم بيصبرانه منتظر عيدي كه بهار بشه. ماهي قرمز گرفتيم دوتا مدام مياري وسط هال نگاشون ميكني. بازي ميكني باهاشون. هي ميگي مامان گشنشونه غذا بديم. نذار تو يخجال سردشون ميشه   ...
28 اسفند 1395

چهارشنبه سوريت مبارك

آ تيش روشن كردم و عهد كردم تا خاموش شدنش دعايت كنم، ميدانم به آنچه ميخواهي ميرسي چرا كه من هر بار يك هيزم اضافه ميكنم!!!!  آخر شب رفتيم دم مغازه بابا  از اونجا رفتيم رشديه. خيلي شلوغ بود. كلي ذوق ميكردي برا آتيشو فشفشه و بالن هايي كه هوا ميرفتن. چند تا ترقه انداختي(من برات روشن ميكردم و زودي مينداختي اون ور تر ) كلي خوش گذشت.(عكس نتونستن بگيرم از بس شلوغ بود. ) هميشه خوش باشي آروين، آروزي من و بابابي رسيدن تو به بهترينهاست.  از خدا ميخوام هميشه خوب و سلامت باشي . دوست داريم. ...
25 اسفند 1395

پيتزا

 اروين عاشق پيتزاست. البته جيگر و كباب هم خيلي دوس داره. ولي پيتزا رو معمولا خواهش ميكنه كه بابائي بريم پيتزاا. بابا هم كه از خداشه زود قبول ميكنه. هميشه هم يك جا ميرين پيتزا 2000 . تو شهناز. انصافا خيلي خوشمزه است پيتزاهاشون.     اين عكس رو تابستو ن گرفتم ...
23 بهمن 1395

خونه جديد

پسرم ما از وقتي كه تو حدود 9 ماهه بودي  اسباب كشي كرديم پيش مامانم اينا(يك واحدآپارتمان) كه من سر كار ميرم تو راحت باشي . تا 22 آبان امسال پيش اونا بوديم يعني تو 2سال تمام و حتي بيشتر پيش مامانم اينا بودي و وابستشون شدي. روزاي اول كه اسباب كشي كرده بوديم همش ميگفتي بريم خونه خودمون. چرا اومديم اينجا. من اينجا رو دوس ندارم و.. خلاصه خيلي بيتابي ميكردي. بعد يه مدت عادت كردي. بعدشم كه مامان بابائي(مهين مامان جون)  مياومد پيشت خونه خودمون تا من برم سر كار شما هم بيرون نري از خونه(بخاطر سرما) ديگه عادت كردي به امان جون مهين و خونمون. گرچه اينجوري منم راحت ميرم سر كار. تو خونه كه باشي خيالم راحتتره. مامان جون هم سنگ تموم ميذاره برات كلي...
20 بهمن 1395

مسافرت....

عشق من اولين بار بعد از بدنيا اومدنت مسافرت رفتيم.(البته تهران و كليبر  رفته بوديم) سال اول كه بدنيا اومدي گفتيم آروين كمي بزرگتر بشه ميريم...... و بعد هها هم موقيعيتش فراهم نشدتا اينكه آذر ماه امسال يهويي تصميم گرفتيم بريم مشهد و از اونجا شمال.. . با ماشين خودمون رفتيم. حدود يك ههفته طول كشيد مسافرتمون. با اينكه مشهد خيلي شلووغ بود (شهادت امام رضا ع ) خيلي خوش گذشت. هتل به سختي پيدا كرديم و سه روزي مونديم اونجا. وبعد از سمت گرگان اومديم بابلسر و.. تو برا اولين بار دريا رو از نزديك ديدي كلي ذوق داشتي. سوار موتور كه تو ساحل بود شديم. چند دوري زديم. جت روآب رو  كه ديدي ول كن نبودي كه سوار بشيم. كه به هرحال راضيت كرديم بمونه ب...
20 بهمن 1395

عكسهايي از عشقم تو تابستون

پسر گلم، عزيزززم، دوست دارم. دنيامي. قشنگترين و والاترين حس تو دنيا حس مادر به فرزنده. دوست دارم. يه سري عكس از تابستون داري كه تو پارك و شهربازي و.. گرفته بودم.  كه ميذارم تو توسايت. انشالا كه هميشه شاد و خندان باشي گلم. ...
9 بهمن 1395