اين روزها ... از آن روزهاست .... كه دلم ميخواهد يك گوشه بنشينم ... و سرم به كار خودم باشد... نه كسي زنگ بزند ،... نه صدايم كند... نه حتي حالم را بپرسد... دلم ميخواهد كه آشفته باشم ،.. لباس تميز نپوشم .. حتي موهايم را شانه نكنم.. دلم ميخواهد مال خودم باشم... مال خود خودم.. زانوهايم را در آغوش بگيرم... و به قبل فكر كنم ... به زماني كه گذشت و چه ناجوانمردانه گذشت..و به بعد .... يا حتي فكر نكنم .. بغض كنم.. براي نداتشته هايم .. بغض كنم.. گريه كنم .. كاش ميشد اين روزها تابلوئي به گردن انداخت و يا كاغذي به پيشاني چسباند... كه رويش نوشته باشد ... عزيزان من شما را دوست دارم...