آروينآروين، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
پيوند مامان و باياي پيوند مامان و باياي ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
طناز(مامان آروين)طناز(مامان آروين)، تا این لحظه: 40 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

دنیای من آروین

آروین و مهمون عزیزش روشا جون

آروین دوتا مهمون عزیز از تهران داره، روشا خانم ک آقا شاهان. آروین روشا دوستای خوبی هستن برا هم و همبازیهای خوبی هم برا همدیگه هستن، هرزگاهی هم دعوای حسابی میکنن سر اسباب بازی و... که دیروز هم من و مامان روشا اون وس کتکه رو خوردیم... روشا و آروین و شاهان در حال بازی کردن. [img:photos/file_38729.jpg] [img:photos/file_38730.jpg] [img:photos/file_38731.jpg] ماشینارو جمع کردن اون وسط ولی با تبلت بازی میکنن انشالا دوستیشون همیشه پایدار باشه دوستون دارم....
8 آذر 1396

بارش اولین برف امسال و اولین آدم برفی آروین

بارش اولین برف امسال، و آروین از خوشحالی نمیدونه چیکار کنه... بدو بدو رفته تو حیاط ، که برف بازی کنه. اومد و سعیده جونم با خودش برد که بازی کنن. عشق من عاشق برف و برف بازیه، داره برف جمع میکنه که زن دایی براش آدم برفی درس کنه. مراحل ساخت آدم برفی اینم آدم برفی ️ دوست دارم پسرم. انشالا که همیشه با کوچکترین چیزها شاد بشی....
3 آذر 1396

دو روزی کلیبر بودیم..

دو روزی رفتیم کلیبر ، اونجا حسابی بازی کردی. اینجا آتیش‌روشن کرده بودیم. همه هیزم ها رو اوردی ریختی رو آتیش، لباسات کاملا سیاه شده بود. دیشب از بس بازی کردی و خسته شدی ،فردا صبحش تا۱۰ خواب بودی،به زور بیدارت کردم که پاشوبازی کن امشب میریم تبریز. اینجا چکمه پوشیدی و خاکستر ها رو جمع میکردی و بیل میزدی باغچه رو از تو باغچه سیب زمینی از زمین‌ پیدا درآوردی و کلی ذکق داشتی ، مدام منو صدا میزدی مامان بیا بببین سیب زمینی پیدا کردم و گوجه فرنگی اینجا برا زنبورا خط و نشون میکشی و اذیتشون کردی با چوب زدی رو کندو ها ... آخ آخ اینجا هم زنبوره که خط و نشون میکشیدی براش...
29 آبان 1396

اروین با یه سورپرایز برا مامانش

اروین و سورپرایزش برا مامان از سر کار که اومدم اومدط دم در که مامان چشاتو ببند سورپرایز دارم برات. و بله... مثه همیشه که عاشق گره طدن و یستن وسایلا با نخی،یه سر نخ به ستون و سر دیگه به در اتاق بسته بودی و ماشین و دوچرخه وبه قول خودت هاپو جون رو هم که عمو سعید گرفته برات رو بستی یه نخ که مثلا میفروشی... اینم چند تا عکس تو شهر بازی که ۳که روز پیش رفته بودیم. ...
25 آبان 1396

[center][img:photos/file_27897.jpg][/center]

مسافرت دو روزه آروین و بابایی با بابا جون آروین به اردبیل. اروین جون عاشق گاو و گوسفنده که باباجونش زحمت کشیده و تو مسیر نگه داشته که آروین گاو رو ببینه از نزدیک. حساابی خوش گذشته بهش. و مدام برام تعریف میکرد ... ...
22 مهر 1396

دلتنگی باباجون..

✍️ ارسال مطلب و عکس در وبلاگ روزها از پی هم میگذرند و آروینم روز به روز بزرگتر میشی... عزیزم خیلی بیقرار بابا جونی. دیشب باز عکسشو میخواستی با آهنگی که میگی برا باباجونه. میگفتی مامان چرا بابا جون مرد . من اونو دوس داشتم. دلم براش تنگ شده. نمیخواستم بمیره... اروینم من دلم تنگ میشه براش. دلم برای لمس دستاش، بوی تنش، در آغوش گرفتنش پر میزنه . اما.... امروز رفتیم سر خاک ، گفتی مامام من با باباجون حرف بزنم میشنوه صدامو. گفتم اره. هر حرفی داری بهش بگو گفتی: باباجون کجا رفتی، چرا نمیای. بیا منو ببر پارک . بیا با من بازی کن.... آروینم متاسفانه خیلی زود بابا اژ میون ما رفت. و تو یه دل سیر باهاش بازی نکردی. لمسش نکردی. اما خوب چاره ای ...
20 مهر 1396