آروينآروين، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
پيوند مامان و باياي پيوند مامان و باياي ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره
طناز(مامان آروين)طناز(مامان آروين)، تا این لحظه: 40 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

دنیای من آروین

غم از دست دادن بابا بزرگم

1393/10/28 10:32
263 بازدید
اشتراک گذاری

يكشنبه 2 ظهر بابا بزرگم فوت كرد. توبيمارستان در حالي كه 2روز بيهوش بود رو و اردست داديم.گریهمامانم اشكش بند نيمومد و. باورم نميشد بابا بزرگم از دنيا رفته خاله اينا و شهلا و سعيد . حميده اينا همه سر ظهر به طرف تهران(با ماشين شخصي) حركت كردند . ما هم شب با ماشين شخصي  راه افتاديم.(من تا شنبه مرخصي گرفتم و بابا تا چهارشنبه) صبح رسيديم. تو رو  داديم به الميرا كه تو كرج زندگي ميكنه و رفتيم خونه بابابرزگم. قل قله بود. همه اونجا بودن. دلم گرفت. اشكم يند نمي اومد. بابا برزگ رو  برا آخرين بار از بيمارستان با آمبولانس آوردن خونه. مامانم و خاله هام  گريه ميكردن برا عزيزه از دست رفته شون . بابابرزگ برا آخرين با ر با خونش و بجه هاش وداع كردو و رفت، رفت جائي كه ديگه هيج وقت برنخواهد گشت. بابابرزگ رو  درست زيرپاي مادر برزگم خاك كردن.  شام غريبان تو خونشون برگذار شد.  بابا بزرگ (مجيد) با عمو رامين هم  زحمت كشيده بودن و اومده بودن برا تشيع جنازه.  سر خاك مامان برزگ  رفيتيم و كلي گريه كردم.  دلم براشون تنگ شده. باورم نميشد واقعا بابا برزگ  رو ار دست داديم. ديگه نيمي بينيمش ، مامان برزگ و بابابرزرگ نداريم. اونا نيستن.(واي چقد سخته عزيري رو ار دست دادن)  مامان برزگ هم 2 مرداد 93 فوت شد . هر دو شون  برام عزير بود. دوستشون داشتم. بيتا خيلي بيتابي ميكرد آخه اون تهران بود و زود زود به اونا سر ميرد. بابا برزگ بعد از فوت مامان برزگ ار لحاط روحي خيلي داغون شد. مريضي هم امانش رو بربد. چند ماهي هم دباليز ميشد هفته اي 3 بار  ميرفت دياليز. سر دياليز از حال رفت و ديگه هيچ وقت به هوش نيومد . گریه . بابابزرگ عريرم هميشه با يادتون خواهم بود . جا تون هميشه خاليه . خدا شما را بيامرزه. دوستمون دارم و هميشه به يادتان خواهم بود.غمگین    شب بعد از شام رفتيم خونه عمه الميرا و اونجا مونديم و فردا بعد از ظهر تو رو هم آورديم  خونه بابا بزرگ.  ميدوني آروين تو اصلا مامان برزگ و بابا بزرگ رو نديدي . چه حيف شد كه حسشون نكردي. كاشكي جند سالي بيشتر زنده بودن و تو  ميديدي چقد مهربون و دوس داشتني هستند. سوم بابا بزرگ هم تو مسجد برگزار شد. بعد از شام احمد رضا رفت خونه خالش تو كرج و از اونجا هم روز جهارشنبه رفت تبريز.  يادش بخير بچه كه بوديم كل تابستون رو ميرفتيم كليبر پيش مامان برزك و بابا بزرگ و خوش ميگذست. صبح ها مامان برزك تو پياله  برامون ماست ميكشيد . و ميگفت بخوريد ميگفت فداتون يشم ( قادازي آليم.) براشون ار چشمه آب مياورديم.  هنور صداشون تو گوشمه. ار تبريز كه ميرفتيم. و مي رسيديم در خونشون مادر بزرك تا مارو ميديد ميگفت:  با خنده ميگفت: فداتون بشم اومديد  ( بالا قاداز آليم گل دييييز) و بابا برزگ مثل هميشه تو حياط نشسته بود. بود.  فداتون بشم. وصي ننه ،بابا بزرگ دلم برانون خيلي تنگ شده. غم ار دست دادنتون وصف شدني نيس. نبودن شما خيلي سخته. نديدن شما خيلي سخت تر. من با ياد و خاطره هاي شما خوشم. دوستون دارم .  براتون از خق طلب آمرزش دارم.

حاجي بابا(بابا ي  بابا م) هم حال خوبي نداره. قرار بود جمعه بريم ديدنش. بابا با دوستس اسد آقا رفته بود ديدن حاجي بابا . ميگفت اصلا حالش خوب نيس. بابا ناراخت بود . غم رو تو چشماش ديدم.  حاجي بابا هم روز پنجشنبه فوت كرد. من و خاله بيتا و سامي تو رو برده بوديم برا عكاسي تاپ لاين از ساعت 11 تا 2 ظهر. تو راه برگشت شنيديم كه حاجي بابا فوت شده.  يك ساعتي طول كشيد تا برسيم. رفتيم خونه عمو. دلم گرفتو بازم هر دو گريه كرديم. حاجي بابا رو خاك كرده بودن و ما نديديم. (خدا بيامرزه)شام اونجا بوديم. و بعد از شام برگشتيم.  منو تو رفتيم خونه خاله بيتا.دوست  آقا شهرام برامون بليط هواپيما رزرو كدر برا ساعت 16 . و روز جمعه برگشتيم تبريز. خدا هردو شون رو بيامرزه. مامان برزگ و آقاي اميد شوهر خاله من  ( بابا ي حميده) رو كه6 آبان 93  فوت كرد و خاله نسرين خاله بابا احمدرضا كه 17 شهريور ماه فوت كرد رو  بيامرزه. برا شادي روحشون  صلوات و فاتحه.غمگینغمگین    آروين برا بار دوم سوار هواپيما شدي . قبلا تو تير  ماه كه مامان  برزگ بيمارستان بود برا ديدنش  با هواپيما  تهران . و برگشتيم.

پسندها (3)

نظرات (1)

مامان صفا
29 بهمن 93 10:35
غم آخرت باشه.خدا همشون رو رحمت کنه خدا رفتگان شما رو هو بيامرزه.