خواب مامان بزرگ
ديشب خواب وصي ننه رو ديدم. خواب ديدم دراز كشيده انگار كه خواب بود. ولي من ميدونستم كه مرده. كلي گگريه كردم. دلم براش بنگ شده بود برا بوسيدنش برا بغل كردنش تنگ شده بود. بغاش كردم با اينهميدونستم مرده و تو اين دنيا نيس. اون چشماشو باز كرد اما هيچ خرفي نميزدو مثه هميشه قيافه مهربون و مظلومي داشت. من بغلش كردم و گفتم دلم برات تنگ شده. بعد زير بازوشو گرفتم و بلندش كردم كه بگردونمش . مامانم مارو به يه اتاق مانندي برد . من اومدم بيرون . موصي ننه اونجا موند. دوباره برگشتم ديدم مامانم داره موهاي وصي ننه رو ميبافه.....اون خيلي خوشحال بود.
وصي ننه خيلي دووست دارم. يادت برام عزيزه. خيلي دلم تنگه برات. برا خرف زدنت. بوسيدنت. بغل كردن هات .
خوابم رو برا خانم امين(همكارم) تعريف كردم ، اون گفت كاري انجام دادين كه اون رو خوشخال كرده ، يادم افتاد كه پودر رهتشوئي هاي وصي ننه كه مونده بود رو مامانم داد بدم به مستحق و ما ديروز اون را داديم به شخص موردنظر. و از اون بابات مامان بزرگم خوشحال شده. روحت شاد. خدا رحمتتون كنه (وص ننه ، بابابزرگم و حاجي بابا و آقاي اميد) روحتون شاد و قبرتون پر نور باد. دلم واسه همتون تنگه.