بيحوصلگي بابا جون
بابا جون خيلي از سوزش لبش شاكي بود از ديروز كه تب خالشو برداشتن خال نداره. براش خاله شهلا عدسي آورده بود كه برا نهار بخوره آخه غذا نميتونه بخوره. مامان اينا هم ظهر اومدن با خاله اينا. برا بابا سوپ هم درست كرد شهلا.خاله ايا هم تا عصر خونه ما بودن. خاله آزمايش بابا بزرگ رو نيگاه كرد اما متوجه نشد. ار بابا پرسيد خاله،بابا گفت دكتر 4 سانت برداشتن. 5 تا بخيه خورده دوباره نمونه برداشتن. هوري دلم ريخت. اشكم در اومد. ناراحت شدم. فداش بشم ايشالا كه هيجي نميشه. همه كلي دلداري دادن كه هيچي نيس تموم شد. اما بابا ناراحت بود. اصلا حا ل و حوصله نداشت. فداش بشم. ايشالا هيجي نيس. من ميميييييييييييييييييييييرم. مامانم كلي بدور از چشم بابا گريه كرده.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی