28ماهگيت

قشنگ مامان 4 روز ديگه 28 ماهگي تموم و ميري تو 29 ماه. عزيزم ديگه كلا از پوشاك گرفتمت. فقط شبا تا عيد ميخوام پوشاكت كنم. البته مقاومت ميكني و اجازه نميدي. ولي من سعي خودمو ميكنم. شيطونيات زياد شده.  تموم خونه رو ميزني بهم. تا تلويزيون ميبيني روشنه و ما ميخواييم سريال ببينيم زودي ميري خاموش ميكني يا ميگي ميخواي كارتون ببيني. بيشتر سوار سه چرخت ميشي. با شايان بيشتر دوست داري كشتي بگيري. جديدا  با موهام بازي ميكني تا بخوابي. شير كمتر و علاقه زياد به شير كاكائو داري. اما من كم شير كاكائو ميدم بهت. (بخاطر خودت عشقم.) بيشتر دوس داري با بابايي حرف بزني. ازش ميخواي برات پاستيل، شير كاكائو، شكلات چوبي و كيك و .....بياره.

ديگه اينقد شيطوني ميكني كه مامان جون عصرا نميذاره من بدون تو برم بيرون. ميگه با خودت ببرش.. قشنگ حرف ميزني. مثلا ميگي من اومدم خونه مامان جون. (مامان انين دلدي  بورا (ماماني)). شبا كه ميخواييم بخوابيم يا مامان جون اينا خوابن  نميخوام كه بري خونه اونا در رو  قفل ميكنم. ديروز تا درو وا كردم تو بدو بدو رفتي خونه مامان جون و گفتي (مامان جون!  مامان طناز داپي باغلي. آنين بورا نه.) مامان جون ، مامان طناز درو بسته بود و نميذاشت بيام اينجا. عاشقتم آروين كه شيرين زبوني ميكني و دل من بيشتر از هر روز ميبري. راستي اين روزا ياد گرفتي ميگي (مامان 2 نيني. آنين ناز ناز. ) مامان 2 تا نيني بيار آروين نازون كنه. ميگم آروين از كجا نيني بيارم ؟ ميگه بازار. ميگم كي اين حرفا رو يادت داده؟ ميگي بابائي.